سلام نمیدونم از کجا بگم ... 
چند وقتی بود ؛ نبودش ... 
همش راهم رو کج میکردم از اونجایی که اون هست بگذرم ؛ تا ببینمش ... 
اما نبودش ... 
استرس گرفته بودم ... 
کجاست آخه ... ؟ 
اینکه همیشه بودش ... 
پس این چند وقت کجاست ... ؟ 
نکنه مریض شده ؟ شاید امتحان داره ... 
اما امتحانهایِ لعنتی که تموم شده اما اون هنوز نیستش ... 
خدایا ... ؟ 

امشب وقتی برمیگشم دل رو زدم به دریا ؛ جهنم ؛ فوقش مثه
دفعه ی قبل که بهش گفتم ... میخامت ... و اون بهم کلی چیز گفت ؛
این دفعه هم بهم چیز میگه ... ! 
بیشتر ازین فوقش یه سیلی میزد که من از خدام بود ... 
رفتم ...
به رفیقش ...
ببخشین من با ... کار داشتم ؟ مثه اینکه نیستنشون ؟ آره ؟ 
- بعله نیستن ...
- اونوقت کجان ؟ 
- شما ؟
- یه بنده ی خدا ! کجان ؟ میشه بگین لطفا ! 
- یه ماهی هست از این محل رفتن واسه همیشه ... ... ... 
منو بگو ... 
فقط اومدم بیرون و دیگه هیچی نفهمیدم طرف چی میگه ... 
فقط میدونم که راهِ نیم ساعته ی خونه تا باشگاه رو 2 ساعته برگشتم ... 
چشمام خیلی مسوزن ... 
دیگه واسه کی راهم رو دیرتر کنم ؟ 
دیگه واسه کی ... 
...
از من بد شانس تر هم هست ؟ 
چجوری با خودم کنار بیام ... 
اینجا کجا ؟ محلِ جدید اونها کجا ... ؟ 
خدایا دمت گرم ... خیلی هم گرم ... 
خوبه حداقل عکسش رو تو گوشیم دارم وگرنه همین امشب کارم تموم بود ... 
دیگه نیستش ... 
نیستش ... 
...

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0